˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

از آسمان باران انا انزلنــــا بر فرق زمین می بارد …

امشب چشمانم را با آب توبه می شویم

و کلام
قرآن
در دهانم می ریزم

تا خواب چشمانم را نیازارد …


فرشته ها برای آزادی انسانها از دستان شیطان

و بخشش معاصی وبردن آنها به ملکوت مسابقه داده

و منتظر ندای بنده های خدا هستند.

اللهــــــم لبیــــــک...ما را نیز دعا کنید...
...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

babol2011-9.gif 
شبــــ قــــدر، شب احیای خویش، با دم مسیحایی دعاست؛

شبی است که باید قــــدر خویش را بشناسی، تقـــدیر خویش را رقم بزنی

و خویشتنِ جدید را با قلــــم توبه و جوهـــر اشکــــ ترسیم کنی





شبی است که «لیلة البراتش» خوانند:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 شب قدر، فصل نزول آیات رحمانی بر بوستان جان‌های روحانی است
 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

شب های قدر امد وتقدیر وسرنوشت

سرخوش دلی که به بنامش خطــــی نوشت

سالی گذشت! مرکب عمــــرم کجارود؟

دوزخ مکان ومقصد من گشته یا بهشــــت؟

به امید برآورده شدن حاجات

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

besm.jpg


..

این منم بیــــداراز هول گناه

مى کنم بر آسمان شب نگاه

این منم از راه دور افتاده اى

رایگان عمر خود از کف داده اى

این منم در دست غفلــــت ها اسیر

اى خــــدای مهــــربان دستم بگیر
....


اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 
 

عکسهای متحرک عید مبعث,عید مبعث,عکسهای متحرک تبریک عید مبعث,تصاویر متحرک عید مبعث,www.pixday.ir
..

بر روی زمین و آسمانها و کرات

در بین مناجات و تمام کلمات زیباتر از این دعـــــا ندیده است کسی

بر خاتم انبیاء محمــــد "ص" صلوات

...
 

سر حلقه عشاق به عالم احمد

یعنی هدف از خلقت آدم احمد


رخشان و فروزنده بر انگشت وجود

پیغمبری انگشتر و خاتم احمد

...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب



 

71065956288700691409.gif

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

71065956288700691409.gif


بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد



اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 
 
 
مهـــــدی بیــــــــا

که عید اعظم پیمبر است

این بعثت محمــــد و تبریک حیــــدر است

yasgroup.ir-eid-mabas-49.gif

تازیانه ستم
 عاطفه را از چهره ها می سترد،

و دختــــران بی گناه در خاک سرد زنده به گور می شدند.

و در این هنگام بود که محمد"ص"بر کوه نور ایستاد 

و زمین در زیر پاهای او استوار گشت 

بعثت نبی اسلام مبارکــــ.


اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

دریا ست نبی و  گوهرش فاطمه است

یکتاست علی و همسرش فاطمه است

با آنکه پناهه همه خلقست حسین او هم به پناه مادرش فاطمه است

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

تا ابد این نکته را انشا کنید

پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور

رو بسوی حضرت مادر کنید

ruze madar www yasgroup ir 46 تصاویر متحرک ولادت حضرت فاطمه زهرا

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟

از انعکاس ساده  رنگین کمان نوشت؟

این یک حقیقت است که بی تو بهار من

باید چهار فصل زمان را خزان نوشت
..
"اللهم عجل لولیک الفرج"

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

سرّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست،
.
 ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا


کاش درحافظه ات نام مرا هم ببری ،
.
که دعای تو کجا؟  عبد گنهکار کجا؟؟

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!

غیردیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت!

مردم شهر به هم می گفتند  در این خانه ترک داشت؟ نداشت!

دست این مرد نمک داشت؟  نداشت!

 

تو بپرس از دل پرخون غمت!

چهره ي ياس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟ 

شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟

در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا

 تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

 بُرد در شب تا نبیند بی‌نقاب

    ماه نورانی تر از خود، آفتاب

      بُرد در شب پیکری همرنگ شب

      بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب

      شسته دست از جان، تن جانانه شست

      شمع شد، خاکستر پروانه شست

          روشنانش را فلک خاموش کرد

             ابرها را پنبه‌های گوش کرد

                 تا نبیند چشم گردون، پیکرش

                     نشنود تا ضجّه‌های همسرش

                         هم مدینه سینه‌ای بی‌غم نداشت

                         هم دلی بی‌اشک و خون، عالم نداشت

                       نیست در کس طاقت بشنیدنش

                   با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش

                درد آن جان جهان، از تن شنید

           راز غسل از زیر پیراهن شنید

     جان هستی گشته بود از تن جدای

        نیستی می‌خواست، هستی از خدای

           دست دست حق چو بر بازو رسید

               آنچنان خم شد که تا زانو رسید

                     دست و بازو گفتگوها داشتند

                  بهر هم، باز آرزوها داشتند

             دست، از بازوی بشکسته خجل

         بازو از دستی که شد بسته خجل

         با زبان زخم، بازو، راز گفت

         دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت

          سینه و بازو و پهلو از درون

            هر سه بر هم گریه می‌کردند خون

              گفت بازو، من که رفتم خونفشان

                تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان

                  راز هستی در کفن پیچیده شد

                       لاله‌ای با یاسمن پوشیده شد

                                شاعر:علی انسانی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

نیمه شب تابوت را برداشتند

بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال یک پیکر، روان

وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او

آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی

باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب

تا ببیند پیش پایش آفتاب

دو عزیز فاطمه همراه‌شان

مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گریند بر حال علی

می‌رود در خاک آمال علی

چشم، نور از دست داده، پا، رمق

اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت

مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت

آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی

بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی

آه آه ای همرهان، آهسته‌تر

می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر

این تنِ آزرده باشد جان من

جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیله‌ی قدر من است

من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر

هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر

وسعت اشکم به چشم ابر نیست

چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست

بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمی خرج دل چاکم کنید

همرهان، همراه او خاکم کنید

شاعر:علی انسانی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند

        مبادا از سرم رو کاسه‌ی زانو بگرداند

          رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم

         به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند

         نگاه شوهر تنهای من این راز می‌گوید

        که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند

   ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من

کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند

     دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم

      کجا بیمار رو، از کاسه‌ی دارو بگرداند

       پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری

    مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند

   فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد

اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند

              شاعر: علی انسانی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

 جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

 


 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

در می زنند فکر کنم مادر آمده

از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

 او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری‌ها سر آمده

 وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده

 سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده

 سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو درآمده

 مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده

 وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

 گنجینه های عرش الهی برای اوست

هر چند گوشواره اش از جا درآمده

 در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند -  فکر کنم مادر آمده

 

علی اکبر لطیفیان

این روزها

مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت

سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

 

 

نمایان شد ز خط آتش و دود                      که جرم فاطمه حب علی بود

پس از زهرا علی بی همزبان شد              اسیر امتی نامهربان شد . . 

 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد

افتاد بر زمین و دوباره کشیده شد


آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد

وقتی که غنچه با گل از این باغ چیده شد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه

گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد

شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد


احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود

آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

حال من بی تو خراب است کجایی آقا

  نقش من بی تو برآب است کجایی آقا

    عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو

     زندگی بی تو سراب است کجایی آقا

دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی

   منتظر بهر جواب است کجایی آقا

     تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من

     دل من در تب و تاب است کجایی آقا

از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان

   گریه بی حد و حساب است کجایی آقا

       داستان غم هجران تو ای یوسف من

     قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا

چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

http://www.uploadtak.com/images/v49__334.gif
کعبه بی نام و نشان می ماند اگر زینب نبود

بی امان دارالامان می ماند اگر زینب نبود

گرچه دادند انبیا هر یک نشان از کربلا

کربلا هم بی نشان می ماند اگر زینب نبود

مکتب سرخ تشیع کز غدیر آغاز شد

تا ابد بی پاسبان می ماند اگر زینب نبود

مکتب قرآن که از خون شهیدان جان گرفت

بی تحرّک هم چنان می ماند اگر زینب نبود

http://www.uploadtak.com/images/c1847__1.gif

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 مـن گـریخته ام

و در پـی مـن صـیادها

و فـرا رویـم دام هـا

یــا ضــامن آهـــو

مــن یـقین دارم دسـتان تـو تـنها سـهم آهـو نـیست

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 

<<علیه السلام>>

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب

ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب

دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم

 به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب . . .

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
.
دوباره بيعت و بعدش  عبور مي ترسم
.
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
.
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

  

 


"خدایـــ ـــا"
.
در"۲" راهـــی زندگی ام
.
تابلوی راهـــت را محکـــم قرار بده
.
نکند که با نسیــــمی راهـــم را کـــج کنم

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

فیض دو جهان به حب مولا بسته ست

بر گوشه ای از چادر زهرا(س) بسته ست
اجلاس گروه  "پنج و یک" یک شوخیست
دنیا به گروه   "پنج تن"   وابسته ست 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

شما بخش کردن َ ت خوب است

به من می گویی

وقتی زینب

پای ِ پاره های ِ تن ِ برادرش می نشیند

صبر چند بخش دارد؟

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 



فاطميه قصه گوي رنجهاست 

 فاطميه تفسير سوز مرتضي ست

فاطميه شعر داغ لاله است

قصه ي  زهراي 18 ساله ست


فاطميه شرح ديوار و در است

 دفتر در مقام سخت زينب پرور است

..

.

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد


سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم های سرشار غرور


آخر شب سرد ما سحر می گردد

مهدی به میان شیعه برمی گردد


یا امام زمان انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

کاش میشد که دلم از عاشقی بو ببرد

   یار آمده دل را به شکار چشم آهو ببرد

      خسته ز دلم ... بگو خریدار کجاست ؟

            تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

هر دم به ضریح بی نشانت ای ماه

بسته است دخیل قلب من با هر آه

عمری است تپش های دلم می گوید

یا فاطمه اشفعی لنا عندالله

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

امــــام حسیـــــــن ( ع )

مرا درد و مرا درمان حسين (ع) اســت

مـرا اول مـــــــرا پايان حسين(ع) است

دل  هـــر   کـس  به  ايماني  سرشتـــــه

مرا هم دين و هم ايمان حسين(ع) است

همه  عالم به  اذن  حق  تعالـــــــــــــي

چو عبدي سر به فرمان حسين(ع) است

بهشت  و  جنت  و  فردوس  اعــــــــــــلاء

همه معلــــــــــول پيمان حسين(ع) است

براي  هر دلــــــي جانان  و  جانـــــــــــي

مرا هم جان و هم جانان حسين(ع) است

عقول  جن و  انس و  هـــــم ملائــــــک

به حقِ حق که حيران حسين(ع) است

چو خواهم روضه ي رضــــــــــوان به فردا

که من را روضه ي رضوان حسين(ع) است

چرا عالم زجـــــانش نـــــــــــاله دارد

مگر  او هم پريشان حسين(ع) است

اگر خواهي ز حــــــــال عبد مســــــکين

خوشا حالش که مهمان حسين(ع) است

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

بر سر در بهشت خدا حک شده چنین

بختش بلند هر که گرفتار حیدر است

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک

        چرا باید به دور تو بگردم

        ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی

برو با دل بیا تا من بگردم

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 154
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2882
بازدید ماه : 11994
بازدید کل : 152309
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما